عزیز مامانعزیز مامان، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

لذت مادر شدن

خدایا به خاطر نعمت بزرگی که به من عطا کردی هزاران بار شکر.

خدایا فرزندم را به دستان پرقدرت تو می سپارم، در پناه خودت برایم حفظش کن.


داستان تولد تو

داستان تولد تو.... یکشنبه 1 دی بود و من 38 هفته 2 روزگی بارداریم رو میگذروندم! ساعت 4:30 نوبت چکاپ هفتگیم بود. با مامانم و علی (آقای پدر) رفتیم دکتر. به دکتر گفته بودم که زایمان طبیعی میخوام و چون علائم خاصی نداشتم و من و علی هر دو بعد از 40 هفته به دنیا اومده بودیم منتظر دخملی نبودیم هنوز. همونطور که در جریانین علی رغم تستهای فرن منفی آب دور بچه همش کم و زیاد میشد. ماما(خانوم سالاری) توی مطب طبق معمول ضربان قلب و حرکتای جنین رو چک کرد و همه چی طبق معمول عالی بود. النا همیشه اینقدر وول میخورد که دکتر نگران حرکتاش نبود. فشارمم عالی بود. به دکتر گفتم همه چی خوبه فقط من هنوز حس خیس شدن دارم. گفت بخواب رو تخت سونو برات چک کنم آب دور بچه رو...
2 دی 1392

روزهای آخر تو و من تنهایی! (37 هفته و 6 روزگی)

سلام النای مامان این روزا آخرین روزای خلوت من و تو تنهاییه! رشد کن دخترم. بزرگ شو. من خیلی منتظرتم. هم دلم میخواد زودتر ببینمت هم اینکه دلم نمیاد دیگه بهم لگد نزنی. دلم نمیاد دیگه تو وجودم حست نکنم. حس میکنم بیای بیرون یه چیزی تو دلم گم میشه. تو هم این روزا خیلی بی تابی میکنی. اینگار میدونی قراره شرایط عوض بشه. بعد از ظهر که میشه تا خود موقع خواب مدام بهم شوت و لگد میزنی و با بابا بازی میکنی. دیشب رایان پسر خاله سحر که الان داره سه ماهش میشه اومده بود خونمون. کلی تا با هم بازی کردین. اون که گریه میکرد تو هم وول میخوردی. بعد رفتن خاله سحر  واست موسیقی گذاشتم و خوابیدی. بعدش که من و بابایی حرف میزدیم یهویی پریدی و دیگه هم خوابت نبرد. ه...
28 آذر 1392

37 هفته و 2 روزگی!

ما امروز 37 هفته و دو روزمونه ! و اما تغیییرات این هفته از زبان النا خانوم که خودم باشم!!! وزن مامان و تغییرات اون: وزن مامان این دفعه با  وجود همه رعایتها و ورزشهاش هفته ای یک کیلو زیاد شده بود و به 74600 رسیده بود! مامان داره میترکه و خیلی شیکمش بزرگ شده. بابا هی دستمالیش میکنه و خوشش اومده! مامان هم هی هرس میخوره. منم این وسط از اینکه مامان و بابام با هم دوستن حال میکنم. وزن من و تغییرات اون: من دیروز 2788 گرم بودم. نسبت به 32 هفتگیم که 1865 گرم بودم بزرگتر شدم ولی نه خیلی! دکتر میگه دور شیکم من خیلی باریکه ولی رونهام بلنده! به شوخی به مامانم میگفت دخترت باربیه. هی به مامانم میگه که ما ریزیم ولی ما که ریز ن...
24 آذر 1392

اسم دختر نازم!

باید این مطلب رو خیلی زودتر ازین حرفها می نوشتم ولی هی وقت نمی شد. سخت نگیر دیگه مامانی قلنبه شده تنبلیش میشه. امیدوارم خوب باشی دختر گلم. و اما اسم شما؟؟؟!!! ما هم مثل همه مامانا و باباهای دیگه وقتی جنسیت شما مشخص شد (البته حتی از قبلش) به صورت جدی دنبال یه اسم قشنگ واسه شما تو اینترنت، کتاب اسم، فامیل و آشنا و هرجا بگی گشتیم. هرکسی نظری می داد. مامان و بابای من حرفی نداشتن. مامان بابایی میگفت بزاریم عسل، بابای بابایی میگفت سونیا بهتره، خاله سمیره میگفت بزاریم جیران و .... اووووههههه هزار تا اسم شد. من خودم عسل رو دوست داشتم ولی حس میکردم وقتی بزرگ بشی واست سخت باشه عسل صدات کنن. به نسبت هم قدیمی بودش. کلی اسم اومد تو لیستم:...
18 آذر 1392

بدون عنوان

ما امروز 35 هفته و دو روز مونه! و اما تغییرات این هفته: وزن: 72.600 تغییرات وزن: 1400 گرم! یعنی هفته ای 700 گرم. دکتر از بس وزن ما به سرعت رفته بالا به مسمومیت یا دیابت باردرای یشکش برده!!! خخخخخخ از دست این دکترا! هی میگن بخور بعد میخوری میگن چرا وزنت زود به زود میره بالا! دیوونمون کردن!!!!! دور شکم: 113 سانتیمتر. شکمم به صورت نجومی رشد کرده!!! علائم: ترشحاتم خیلی بیشتر شده. گاهی حس خیسی میکنم ولی میدونم ترشح هستش. استراحت مطلق تموم شد و اجازه زندگی عادی دارم! وقتی پیاده روی میکنم حس فشار زیر دلم دارم. با اینکه تو سه تا سونوی آخر پوزیشن بچه سفالیک بوده گاهی حس میکنم تو پهلوهامه! نمی دونم چطوریاست!! شیکم...
10 آذر 1392

33 هفته و دو روزگی

ما امروز 33 هفته و دو روز مونه!    و اما تغییرات این هفته: وزن: 71.200 تغییرات وزن: 11 کیلو و 300 به نسبت قبل از بارداری و نسبت به 5 هفته قبل که نوشتم 4100 اضافه کردم. خیلی زیاده ولی خوب شرایط خاصی بوده دیگه!!! دلم میخواست کل افزایش وزن بارداریم به 12-13 کیلو برسه که دیگه بعید میدونم. ولی مهم نیستو سلامت دخمل مامان مهمتره. دور شکم: 106 سانتیمتر. هی نگات میکنم و میخوام قربون صدقت برم. همه بهم میگن بارداریت و شیکمت مدل ماماناییه که پیر باردارن. آخه تو مثل توپ شدی مامان. عاشقتم. علائم و احساسات من: تو پست قبلی کلی از اتفاقایی که افتاده رو نوشتم و اینجا دیگه تکرارش نمیکنمولی شاید خیلی از دوستان بخوان بدونم علائم...
26 آبان 1392

کلی تا اتفاق!

سلام به نی نی خانوم و همه ی دوستای گلم که جویای احوال ما بودن ببخشید دیر مینویسیم. یه عالمه چیزای مختلف اتفاق افتاده این اواخر ولی من بازم بارداریم رو با تمام وجود دوست دارم: دفعه قبل نوشتم که آزمایش عفونت ادرار دادم و مثبت شد!! ولی نوع باکتری ای که دیده شده بود تو ادرار خیلی نادر بود و درمانشم سخت. واسه همین مردم و زنده شدم تا اینکه آزمایش مجدد نشون داد آزماشگاه اشتباه کرده!!! خلاصه خوشحال جوابش رو بردیم واسه دکی. تو 30 هفته و یه روزگی!!!! دکنز طبق معمول طول فوندوس رو اندازه گرفت و دیدم نگرانه. هی اینور اونور کرد و اندازه هاش و دوباره زد. گفت چرا اینقدر کوتاهه!!! بعد دنبال سر شما گشت و گفت بچه به نظرم دو-سه هفته کوچکتر از سن بارداری میا...
26 آبان 1392