37 هفته و 2 روزگی!
ما امروز 37 هفته و دو روزمونه!
و اما تغیییرات این هفته از زبان النا خانوم که خودم باشم!!!
وزن مامان و تغییرات اون: وزن مامان این دفعه با وجود همه رعایتها و ورزشهاش هفته ای یک کیلو زیاد شده بود و به 74600 رسیده بود! مامان داره میترکه و خیلی شیکمش بزرگ شده. بابا هی دستمالیش میکنه و خوشش اومده! مامان هم هی هرس میخوره. منم این وسط از اینکه مامان و بابام با هم دوستن حال میکنم.
وزن من و تغییرات اون: من دیروز 2788 گرم بودم. نسبت به 32 هفتگیم که 1865 گرم بودم بزرگتر شدم ولی نه خیلی! دکتر میگه دور شیکم من خیلی باریکه ولی رونهام بلنده! به شوخی به مامانم میگفت دخترت باربیه. هی به مامانم میگه که ما ریزیم ولی ما که ریز نیستم. مامان میخواد ما رو چاق کنه ولی ما رژیم میگیریم تا خوش اندام بمونیم و خودش چاق بشه. آخه تو ماهواره دیدیم که خانومهای اسلیم طرفدارهای بیشتری دارند.
حالا خودتان با توجه به میزان افزایش وزن قضاوت کنید کی حق کی رو خورده!!!! من اصلاً هوووی مامانم نیستم ها.
علائم مامان: ترشحات مامان به قدری زیاد شده که همش خیس میشه و باید لباس زیر عوض کنه. بعضی شبها هم انقباض داره و زیر دلش درد میکنه. به جز مشت و لگدهایی که من موقع بازی با بابام و موقع ورزش بهش میزنم هیچ مشکل دیگه ای شکر خدا نداره. فشارش هم پایینه همش 10 روی 6 هستش. قند ناشتاش هم 76 هست که لب مرزه و پایینه خلاصه همه چیش پایینه به جز وزنش.
آنچه در مطب دکتر رخ داد: دکتر دیروز که سونو کرد باز گفت آب دور ما کمه. خوب من دوست دارم همه آبهای دورم رو بخورم و نمیخوام بیرون باشه. عجب گیری کردیم ها. بعد دوباره هی خواست همه ی بدن ما رو اندازه بگیره منم هی در میرفتم و نمیذاشتم. مامان بزرگم برای اولین بار این حرکات آکروباتیک من رو میدید و دلش واسه مامانم خیلی سوخت مخصوصاً وقتی استخون زانوی من با تمام قدرت از شیکم مامان زد بیرون و واسه چند دقیقه همینجوری بود، میخواست که آروم بهش فشار بیاره که بره تو. چون خیلی صحنه خشنی بود!!!! دکتر شکر خدا بیوفیزیکال ما رو 8 از 8 داد و کلی با حرکاتمون حال کرد. مامانم بهش گفت که زایمان طبیعی میخواد. دکتر موافق بود ولی چون ما خیلی پر انرژی هستیم و هی آب دورمون رو کم می کنیم گفت بیشتر از 39 هفته نمیزاریم تو شیکم مامانت بمونی یا با زبون خوش خودت میای یا درت میاریم!!! از مامان نمونه تست فرن گرفت که بازم شکر خدا منفی بود. دکتر به مامان ما میگفت که "بچه همه چیش خوبه ولی دور شیکمش خیلی کمه. چون خودت لاغر هستی و چربی نداری بهش بدی بچه هم لاغر مونده". عجب ها دکتر توهم زده بود پس این همه اضافه وزن مامان ما از کجا میاد؟؟؟!!!!
احساسات من: شکر خدا یکی پیداش د و به حای احساسات مامان احساسات من رو پرسید. من تو دل مامانم جام خوبه کلی بازی میکنم ولی بی صبرانه منتظرم ببینم این مامان و بابای ما چه شکلین! امیدوارم اگر خیلی خوشگل نبودن خیلی زشت هم نباشن. ما دلمون میخواد وقتی اومدیم مامان و بابا همش باهامون بازی کنن. بستنی هم زیاد بخرن چون ما دوست داریم. بعدم میخواستم به مامان و بابام بگم که من هم شما رو خیلی دوست دارم و با هبچ مامان و بابایی عوضتون نمیکنم. خدای بزرگم من رو سالم به مامانم برسون.