داستان شیر خوردن!
داستان تولد تو
داستان تولد تو.... یکشنبه 1 دی بود و من 38 هفته 2 روزگی بارداریم رو میگذروندم! ساعت 4:30 نوبت چکاپ هفتگیم بود. با مامانم و علی (آقای پدر) رفتیم دکتر. به دکتر گفته بودم که زایمان طبیعی میخوام و چون علائم خاصی نداشتم و من و علی هر دو بعد از 40 هفته به دنیا اومده بودیم منتظر دخملی نبودیم هنوز. همونطور که در جریانین علی رغم تستهای فرن منفی آب دور بچه همش کم و زیاد میشد. ماما(خانوم سالاری) توی مطب طبق معمول ضربان قلب و حرکتای جنین رو چک کرد و همه چی طبق معمول عالی بود. النا همیشه اینقدر وول میخورد که دکتر نگران حرکتاش نبود. فشارمم عالی بود. به دکتر گفتم همه چی خوبه فقط من هنوز حس خیس شدن دارم. گفت بخواب رو تخت سونو برات چک کنم آب دور بچه رو...
نویسنده :
گلی
10:42
روزهای آخر تو و من تنهایی! (37 هفته و 6 روزگی)
سلام النای مامان این روزا آخرین روزای خلوت من و تو تنهاییه! رشد کن دخترم. بزرگ شو. من خیلی منتظرتم. هم دلم میخواد زودتر ببینمت هم اینکه دلم نمیاد دیگه بهم لگد نزنی. دلم نمیاد دیگه تو وجودم حست نکنم. حس میکنم بیای بیرون یه چیزی تو دلم گم میشه. تو هم این روزا خیلی بی تابی میکنی. اینگار میدونی قراره شرایط عوض بشه. بعد از ظهر که میشه تا خود موقع خواب مدام بهم شوت و لگد میزنی و با بابا بازی میکنی. دیشب رایان پسر خاله سحر که الان داره سه ماهش میشه اومده بود خونمون. کلی تا با هم بازی کردین. اون که گریه میکرد تو هم وول میخوردی. بعد رفتن خاله سحر واست موسیقی گذاشتم و خوابیدی. بعدش که من و بابایی حرف میزدیم یهویی پریدی و دیگه هم خوابت نبرد. ه...
نویسنده :
گلی
13:45
37 هفته و 2 روزگی!
ما امروز 37 هفته و دو روزمونه ! و اما تغیییرات این هفته از زبان النا خانوم که خودم باشم!!! وزن مامان و تغییرات اون: وزن مامان این دفعه با وجود همه رعایتها و ورزشهاش هفته ای یک کیلو زیاد شده بود و به 74600 رسیده بود! مامان داره میترکه و خیلی شیکمش بزرگ شده. بابا هی دستمالیش میکنه و خوشش اومده! مامان هم هی هرس میخوره. منم این وسط از اینکه مامان و بابام با هم دوستن حال میکنم. وزن من و تغییرات اون: من دیروز 2788 گرم بودم. نسبت به 32 هفتگیم که 1865 گرم بودم بزرگتر شدم ولی نه خیلی! دکتر میگه دور شیکم من خیلی باریکه ولی رونهام بلنده! به شوخی به مامانم میگفت دخترت باربیه. هی به مامانم میگه که ما ریزیم ولی ما که ریز ن...
نویسنده :
گلی
11:26
اسم دختر نازم!
باید این مطلب رو خیلی زودتر ازین حرفها می نوشتم ولی هی وقت نمی شد. سخت نگیر دیگه مامانی قلنبه شده تنبلیش میشه. امیدوارم خوب باشی دختر گلم. و اما اسم شما؟؟؟!!! ما هم مثل همه مامانا و باباهای دیگه وقتی جنسیت شما مشخص شد (البته حتی از قبلش) به صورت جدی دنبال یه اسم قشنگ واسه شما تو اینترنت، کتاب اسم، فامیل و آشنا و هرجا بگی گشتیم. هرکسی نظری می داد. مامان و بابای من حرفی نداشتن. مامان بابایی میگفت بزاریم عسل، بابای بابایی میگفت سونیا بهتره، خاله سمیره میگفت بزاریم جیران و .... اووووههههه هزار تا اسم شد. من خودم عسل رو دوست داشتم ولی حس میکردم وقتی بزرگ بشی واست سخت باشه عسل صدات کنن. به نسبت هم قدیمی بودش. کلی اسم اومد تو لیستم:...
نویسنده :
گلی
11:21
بدون عنوان
ما امروز 35 هفته و دو روز مونه! و اما تغییرات این هفته: وزن: 72.600 تغییرات وزن: 1400 گرم! یعنی هفته ای 700 گرم. دکتر از بس وزن ما به سرعت رفته بالا به مسمومیت یا دیابت باردرای یشکش برده!!! خخخخخخ از دست این دکترا! هی میگن بخور بعد میخوری میگن چرا وزنت زود به زود میره بالا! دیوونمون کردن!!!!! دور شکم: 113 سانتیمتر. شکمم به صورت نجومی رشد کرده!!! علائم: ترشحاتم خیلی بیشتر شده. گاهی حس خیسی میکنم ولی میدونم ترشح هستش. استراحت مطلق تموم شد و اجازه زندگی عادی دارم! وقتی پیاده روی میکنم حس فشار زیر دلم دارم. با اینکه تو سه تا سونوی آخر پوزیشن بچه سفالیک بوده گاهی حس میکنم تو پهلوهامه! نمی دونم چطوریاست!! شیکم...
نویسنده :
گلی
18:55