تعیین جنسیت در سونوی آنومالی!!
سلام عزیزم
این آخرین بار که عزیر خالی صدات می کنم!!!! آخه الان میدونم تو دخترنازمی یا پسر قشنگم!!!!!
رفتیم دکی واسه سونوی آنومالی. کلی طول کشید تا نوبتمون شد، من بازم کلی میوه شیرین خورده بودم و بی صبرانه منتظر تو بودم مامانی گلم. بالاخره مارو صدا زدن و رفتیم تو. منتظر بودیم که دکی بیاد. دکی اومد و باهامون شروع کرد به حرف زدن بهش گفتم آقای دکتر جنسیت نی نیمون رو هم نمیدونیم. گفت خوب به دنیا میاد می فهمین. گفتم خوب بقیه تو کفن!!! گفت به دنیا بیاد همه می فهمن!!! خخخخخخخخخخخ. تو دلم گفتم عجب گیری کردیمها میخوام بدونم، نکنه نگه.... اههههههههههههههه....
اولاً بگم که کلی قد بلندی مامان و دست و پاهات کشیدست معلومه به خودم رفتی. وزنت هم خوبه! یعنی تو 18 هفته و یک روزگی مادرم 200 گرم بودی. دکی کلی سر به سرمون گذاشت و بالاخره گفت تو دختر ناز منی!!! خدایا شکرت! خیلی خوشحال شدیم.
"دخترم به دنیای مامان و بابا خوش اومدی"
قرار بود اگه پسر شدی اول به خانواده ی بابا بگیم و اگه دختر شدی به خانواده من. لحظه ای که به مامانم گفتم دختری قشنگترین لحظه دنیا بود عشقم. خیلی ذوق کرد! میگفت از وقتی فهمیدی دختره بهش حس نزدیکتری نداری؟ داییتم که رو ابرها سیر می کرد کلی شیکمم رو بوسید و من هی قلقلکم میومد! بدترین لحظشم لحظه ای بود که به مامان و بابای بابات گفتم خیلی تو ذوقم خورد، اینقدر آویزون شدن که نگو!!!! بهم گفتن باید دومی رو بیاری و پسر بشه. به شوشو هم گفتن تو به بابابزرگت رفتی و دخترزایی(اینگار عهد تیرکمون شاهه!!!). مامان شوشوی مهربون لطف کردن اعلام کردن خدا به من سه تا بچه داد هر سه تاش خدا رو شکر پسر. یکی نیست بگه خوبه که شوهرت سلطان سلیمان نیست. خخخخخخخخخخخ (عروس بازی در آوردم!!!)
به بقیه هم گفتیم بعدش! دیگه همه خوشحال شدن. مامان بزرگ من که اینقدر خوشحال شد که خدا میدونه همیشه میگفت واست دعا میکنم خدا بهت دختر بده. عمه جونم مثل ابر بهار اشک میریخت میگفت باورم نمیشه دختر کوچولوی ما (من و میگه ها نه تورو مامانی!!) داره دخمل دار میشه. اوووههههههههه بساطی بود و اشک و ذوق و شادمانی بود.
فردا شبش هم من و تو اولین پارتی زنونه تو رو رفتیم. دختر عمه من واسه بعد افطار همه ی دخترای فامیل رو دعوت کرده بود وای که چقدر خوش گذشت. کلی رقصیدیم باهم و بساط شوخی و خنده و صد البته غیبت به راه بود. بس که همه جیغ میزدن گفتم تو حتماً می ترسی ولی نه پا به پای ما بودی. خیلی زحمت کشیده بود دختر عمه جون.
راستی کلی هم برات خرید کردم هی میخواستم صورتی نشه ولی آخرشم دیدم همه رو صورتی ورداشتم!!!! آزمایش غربالگری دوم هم بالاخره محبور شدیم به صلاحدید دکی بدیم. خیره انشاا...
مواظب خودت باش دختر قشنگم. تورو به خدای بزرگ و مهربون سپردم.